نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

نویان جون

بدون عنوان

سلام خوشگلترینم  عزیزم مهدکودکتون بازم داره ساختمونش عوض میشه و ایندفعه دارین میرین تو ساختمون مدرسه پسرونه و پسرا یه ساختمون و دخترا یه ساختمون دیگه خیلی فکرم مشغول کادر مهدکودک یه سری میان پیش شما و یه سری ساختمون دخترونه نمیدونم حالا یه هفته بری ببینم اگه خوب نیست مهدت عوض کنم مامانای خوب لطفاً کمکم کنید
31 شهريور 1392

بازم شمال

سلام خوشگل ترین پسر دنیا پسر گلم ٣٠ ماهه شدی عمر مامان و خیلی بزرگتر و عاقل تر میدونم دیگه داری یواش یواش بزرگ میشی و من دلم برای شیطونی بچگیت حسابی تنگ میشه و لجبازیها و یکدندگی های جدیدی و شروع کردی که همه نشون از حس استقلال طلبیت از خدا  بهترین ها رو برات آرزو میکنم واما ما بازم رفتیم شمال و ایندفعه بعد دیدن مامان بزرگا و بابابزرگا رفتیم ییلاق لنگر ویلای یکی از دوستامون که شما با دوتا پسر گلشون سام و آریا جون حسابی دوستی و همون جا هم یه کیک برات گرفتیم و ٣٠ ماهگیت و جشن گرفتیم البته شب اول شما تب کرده بودی و یه خورده بی حال بودی ولی با داروهایی که بهت دادیم خدارو شکر تا فرداش بهتر شدی ولی تو همین یه شب تب همه گوشت تنت آب شد پسر خ...
24 شهريور 1392

مرد من

سلام مرد مامان خدایا باورم نمیشه پسرم دیگه مرد شده با مامانش کلی حرف میزنه با مامانش میره خرید تو خریداش نظر میده با هم میریم کتاب میخریم و کلی چیزای دیگه که نشون میده پسرم واسه خودش مررررددددددددددی شده دیشب دراز کشیده بودم سرم درد میکرد عین پرستار مواظبم بود اول گفت مامانی واسه شما قرص بیارم سرت خوب بشه گفتم باشه رفت یه لیوان آب آورد مثلاً منم با قرص خیالی خوردم بعد میگه برم تپو شمارو از رو تخت بیارم گفتم بیار رفته اول میگه آخه تاریک گفتم چراغ روشن کن برو رفت بعد کلی معطلی پتو کشان اومد آخه سنگین بود نمیتونست بلند کنه رفتم تو اتاق دیدم لباسای مامان شلخته که رو تخت ریخته بود نیست میگم نویان جون لباسای مامان کو میگه گذاشتم تو کشو کشورو ب...
18 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان نویانی اگه بدونی چقدر زبون دراوردی و حاضر جواب شدی کیف میکنم انقدر خوشگل حرف میزنی و مثل آدم بزرگا واسه خودت دلیل و منطق میاری فکر کن آرتین اومده بهم میگه مهسا جون چرا این بچت و مهدکودک میفرستی میگم خوب چیکار کنم میگه این با این هیکلش و حرف زدنش باید بره کلاس اول قربون این پسرخاله شیرین زبونم که انقدر میفهمه این هفته که گذشت یه اتفاق بد افتاد مریم جون خاله مامانی که متاسفانه بیماری دیابت داره به خاطر دیابت شدید و زخم پا دکترا شست پاش قطع کردن و شوک بزرگی برامون بود ولی هنوز این قصه تموم نشده و دکتر گفته باید تحت نظر باشه و از اونجایی که خونشون شمال این چند وقت مهمون ما هستن و شمام که عاشق مهمونی از این شلوغیا حسابی داری...
13 شهريور 1392

کار بد

وااااای خدای من نویان دیروز تو مهدکودک یه کار بد کردم آقا نویان گوش همکلاسیش گاز گرفته اصلاً نمیفهمم چرا این کارو کرد تو خونه ما که اصلاً از این کارا وجود نداره ما حتی برنامه های تلویزیونم که یکم هیجان داشته باشه تا نویان پای تلویزیون نگاه نمیکنیم نمیدونم چرا این کارو کرد دیروز انقدر تعجب کردم که نگو حالا که باهاش صحبت میکنم خیلی با افتخار تعریف میکنه بهش میگم فکر نمیکنی کارت بد بود میگه نهههههههههههههه وقتی بهش فهموندم که کارش بد بود میگه من پسر خوبیم دیگه کار بد نمیکنم کتاب کدو قلقله زن برات گرفتم خوندم حالا میگم نویان من شیرم میخوام بخورمت میگی نه چله بشم چاق بشم بعد من بخور فدات بشم خوشگل من که انقدر سریع کتابات و حفظ میشی بعدم پ...
5 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام نویانی شیرین زبون مامان بالاخره این مریضی مامان یه خورده بهتر شد خدایا همه مریضارو شفا بده که هیچ چی بهتر از نعمت سلامتی نیست دیگه نویان جونم نگران مامانش شده بود. خدایا ازت ممنونم که پسرم انقدر مهربون و اصلاً طاقت ناراحتی هیچ کس ونداره دیشب خیلی اتفاقی وقتی نویان میخواست واسه باباش آب بیاره دستش خورد لیوان مامانی افتاد شکست یه تیکه کوچولشم افتاد رو پاش یه خورده خون اومد اصلاً پاش نگاه نمیکرد فقط ناراحت این بود که لیوان مامان و شکونده انقدر بهش گفتیم اشکال نداره دوباره میخریم ایندفعه ٣ تا میخریم آخرش گفت من میرم پیش عمو فروشگاه واسه مامانی لیوان میخرم تا خیالش راحت شدبعدشم گفت مامانی پام و بوس میکنی چشم من مخلصتم عشق مامان...
5 شهريور 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد